نگارنده: خانم کمند بهرامی
نشست علمی "تاثیر توافقات بین آمریکا و طالبان بر دولت ملی افغانستان" به میزبانی کمیته روابط بین الملل انجمن علوم سیاسی ایران و با سخنرانی دکتر سید محمد رضا هاشمی استاد دانشگاه غالب کابل و دکتر مجتبی نوروزی کارشناس مسائل افغانستان در روز چهار شنبه 13 مرداد ماه 1400 برگزار گردید.
در ابتدای این جلسه دکتر مهدی زیبائی دبیر کمیته روابط بینالملل انجمن علوم سیاسی به عنوان مدیر نشست مقدمهای موجز در خصوص پیشینه تاریخی حضور و نقشآفرینی جریان اسلامگرای تندرو طالبان در افغانستان به شرح ذیل بیان نمودند: افغانستان در طول چهار دهه گذشته دچار ناآرامیهای متعددی بوده که این نا آرامیها بیش از آنکه انعکاسی از کشمکش قدرت داخلی باشد نشانهای از آوردگاه تقابل قدرتهای منطقهای و بینالمللی بوده است.
ایشان افزودند: پس از تحولات ناشی از دست به دست شدن قدرت در ساختار سیاسی افغانستان طی سال های 1970 میلادی، این کشور شاهد حضور و دخالت نظامی ارتش سرخ شوروی سابق با هدف به قدرت نشاندن جریان سیاسی معطوف به خود بود. در این ارتباط، بلوک غرب نیز در واکنشی تقابلی ائتلافی را تشکیل داد که مبتنی بر مدیریت کلان آمریکا و انگلستان، کمکهای اطلاعاتی پاکستان و کمکهای مادی عربستان سعودی بود. در این چارچوب روند تمرکز تشکلها و جریانهای اسلامی تندرو با هدف مقابله با حضور ارتش سرخ با عنوان بازیگر الحادی و کمونیسم در سرزمین اسلامی افغانستان آغاز گردید. به دنبال فروپاشی شوروی و خروج ارتش سرخ از افغانستان، دولت ملی مجدداً تشکیل و در راس ساختار سیاسی این کشور قرار گرفت. اما بواسطه مسلح بودن جریانهای اسلامی مورد بحث و تجربه برآمده از یک دهه مبارزه مسلحانه، این دولت ملی فاقد اقتدار لازم برای مقابله با جریان های تندرو اسلامی مورد حمایت بازیگران منطقهای و بینالمللی بود؛ در نهایت به دنبال درگیریهای داخلی نیمه اول دهه 90 میلادی، در بازه زمانی مابین 1996 تا 2001 امارت اسلامی افغانستان به سرکردگی جنبش سیاسی-نظامی طالبان شکل گرفت. پس از سوء قصد قرار گرفتن امریکا در واقعه 11 سپتامبر 2001، ایالات متحده با هدف از بین بردن با جریانی که خودش در برههای از تاریخ برای مقاصد خاص به وجود آورده بود براین شد تا به افغانستان حمله کند.
پس از حمله آمریکا به افغانستان و سرنگونی ظاهری رژیم طالبان، یکبار دیگر دولت ملی با همکاری بازیگران منطقهای و بینالملی در این کشور شکل گرفت اما این دولت ملی به دلیل ساختار نظام سیاسی افغانستان و شکافهای عمیقی قومی و هویتی نتوانست آنچنان که باید به یک قدرت فائقه بدل شود؛ از سوی دیگر، ایالات متحده نیز در نزدیک به دو دهه جنگ نتوانست به طور کامل از پس جریان طالبان بر بیاید، بر این اساس، از سال 2018 روند صلح افغانستان بدون توجه به نقش دولت مرکزی این کشور به حضور نمایندگان طالبان و امریکا به میانجیگری دوحه در قطر برگزار شد و ماحصل آن در ظاهر ،موافقت امریکا به خروج از افغانستان میباشد. در این چارچوب افغانستان یکبار دیگر شاهد ظهور و نقشآفرینی طالبان در عرصه سیاسی افغانستان است که این حضور به واسطه شباهتهای نزدیک به دوره قبل واکنشهای شدید قومیتهای مختلف افغانستان را برانگیخته و همچنین دولت مرکزی را به واسطه کنار گذاشته شدن در جریان گفتگوهای اصلی صلح بین امریکا و طالبان و حملات گاه و بی گاه نیروهای طالبان برای تسخیر ولایات مختلف این کشور در تنگنا قرار داده است.
طالبان: جنگ یا صلح
به باور دکتر هاشمی استاد دانشگاه غالب کابل، افغانستان از موقعیت ژئوپلیتیکی مهمی برخوردار هست و بخش عمدهای از رقابتهای بینالمللی بر سر افغانستان و در میان رقبای فرامنطقهای و منطقهای آن جریان دارد و این فضا چه در دوران جنگ سرد چه دوران کنونی شرایطی را برای رقابت به وجود آورده است که به همین دلیل ما امروزه شاهد بیثباتی و فروپاشی نظامهای سیاسی حاکم در این کشور بودهایم که پیامد آن همواره نظامهای سیاسی را با چالش مشروعیت مواجه ساخته است که از جمله مهمترین این چالشها ،چالش مشروعیت سیاسی میباشد.
ایشان در بخش بعدی صحبتهای خود آینده سیاسی دولت افغانستان را مورد بررسی قرار دادند و اظهار داشتند: طالبان، گروه نظامی- امنیتی است که سعی دارد چالشهای امنیتی زیادی را به عنوان کنشگر غیردولتی برای دولت ملی ایجاد کند. امروز بعد از توافق بین طالبان و آمریکا این گروه تبدیل به یک گروه رادیکال سیاسی-نظامی شده است و قصد دارد قدرت را بدست گیرد. دولت فعلی در افغانستان با چالشهای بسیاری رو برو است که طالبان از این چالشها به نفع خودش استفاده میکند و آنهارا دلایل نا کارآمدی دولت بر میشمارد؛ به طوری که وعده ایجاد یک نظام سیاسی را میدهد که در آن فساد اداری و تبعیض وجود نخواهد داشت.
وی درباره آینده سیاسی دولت در افغانستان خاطر نشان کرد، با توجه به گفته و عقاید طالبان، این جریان گروهی به طور کامل با اصول دولت مدرن (nation state) مخالف است. برای مثال، در بحث مشروعیت مردم و دیدگاه آنها نسبت به حکومت هیچ جایگاهی ندارد، آنها نظامی را میپسندند که مردم در آن دخالت ندارند و این یک چالش اساسی با عنوان چالش مشروعیت نظام به حساب میآید. در این ارتباط، موضوع حقوق شهروندی به طور جدی تحت خطر است، بدون شک در آینده شکلگیری دولت در افغانستان بر مبنای توافق بین طالبان و دولت فعلی، حقوق شهروندی و حقوق زنان با محدودیت مواجه خواهد شد.
ایشان سناریوهای مطرح برای آینده دولت در افغانستان را چهار مورد برآورد کردند. اولین مورد، ساختار فعلی با وضعیتی که شاهد هستیم ادامه پیدا کند و طالبان به عنوان شریک قدرت در کنار دولت فعلی به ادامه کار خود بپردازد؛ سناریو دوم، بحث تغییر ساختار نظام از ریاستی به پارلمانی است اما با توجه به اینکه نظام ریاستی و متمرکز از دید طالبان مطلوب به نظر میرسد احتمال شکلگیری نظام پارلمانی وجود دارد. سناریو سوم، طالبان با قدرت نظامی خود افغانستان را در اختیار گیرد و آن نظام نظام مد نظر خود را بر پا سازد. سناریو چهارم، زمینه برای بوجود آمدن یک دولت موقت در راستای وجود یک نظام سیاسی اسلامی که مورد قبول هر دو طرف فراهم گردد.
در سطح بینالمللی تحلیل، متاسفانه از یک سو در مذاکرات صلح بین امریکا و طالبان و بین دولت و طالبان از سویی دیگر ما شاهد دخالت بازیگران منطقهای و فرامنطقهای هستیم؛ برای مثال، نقش پاکستان در این مذاکرات بسیار گسترده و تاثیرگذار است، در نتیجه رسیدن به توافق و آینده مشخص بسیار دشوار میباشد. بحث خلق بحران در افغانستان از لحاظ منطق رئالیسم نشان میدهد کشورهای قدرتمند مثل ایالات متحده سعی دارند تا با دامن زدن به موضوعات بیاهمیت و رسانهای کردن بحران موجود در افغانستان برنامههای از پیش تعریف شده خود را عملیاتی نمایند. پس گزینهای که در حالت فعلی میتوان به آن اکتفا کرد این است که دولت تمایلی به صلح ندارد هر چند که بیان میکنند خواستار صلح است. به واسطه جنایات ارتکابی طالبان در این مدت و عدم تعهد طالبان با توافق با آمریکا، دولت مرکزی امیدی به برقراری صلح ندارد؛ از سویس دیگر، طالبان نیز با توجه به تحرکات اخیر و گسترش ناامنی نشان دادهاند در حوزه عملی نمیخواهند با دولت کنار بیایند. بنابراین ماه عسل آنها یک دوره ناامنی در افغانستان را به همراه دارد واین بحران هم به سود کشورهایی نظیر ایالات متحده یا انگلستان است.
به باور دکتر هاشمی، طالبان رویه خود را تغییر نخواهد داد چون تنها راه برای آنها خشونت است. آنچه در شرایط فعلی میتوان با قطعیت از آن سخن گفت این است که وضعیت کنونی ادامه خواهد یافت چرا که طالبان توان تصرف شهر های بزرگ را ندارد. دولت مرکزی به واسطه برخورداری از نیروی هوایی و مقبولیت بالاتر در میان مردم از توان بیشتری در این تقابل برخوردار است. اما این معادله در صورت دخالت بازیگران خارجی تغییر خواهد کرد که به نظر میرسد در پایان این اتفاق روی خواهد داد و طالبان در بخشی از قدرت سیاسی کشور سهیم خواهد شد.
نخبگان جدید بانیان صلح
در بخش بعدی این نشست دکتر مجتبی نوروزی کارشناس مسائل افغانستان جلسه را با تکمیل بحث مشروعیت پیش بردند. ایشان بیان کردند: همانطور که مشخص است مسئله مشروعیت برای حاکمان بسیار حائز اهمیت میباشد چرا که وجود یا فقدان آن به هزینه حکمرانی باز میگردد و هرچه حکومت و حاکمان از مشروعیت بیشتری برخوردار باشند هزینه حکمرانی کاهش و تداوم حکمرانی آنها بهتر خواهد بود. یکی از منابع مشروعیت که این روزها در دنیای سیاست بسیار مورد تاکید قرار میگیرد خواست و اراده مردم است، به طور متعارف حکومتها مشروعیت خود را از سنتهای برگرفته از فرهنگ جامعه به دست میآورند که در افغانستان به سه سنت میتوان اشاره کرد. نخست، یک نوع خواست و اراده نخبگانی یعنی آن سنتی که در قبایل پشتون وجود دارد و تحت عنوان شکلگیری جرگه که درواقع ریشسفیدان و نخبگان هستند، قرار میگیرد. به طوری که بزرگان جمع درباره مسائل مهم تصمیمگیری میکنند؛ این فرهنگ امروزه به تجربه سیاسی در افغانستان تبدیل شده و در سنت حمکرانی کشور وارد گردیده است. منبع دوم، اراده الهی هست که در حاکمیت پشتون و همچنین حاکمیت طالبان مسبوق به سابقه میباشد. این نگرش که در اندیشه سیاسی اهل سنت نیز بسیار رایج است برتری با قوت و قدرت نظامی را مشروعیت ساز میداند. منبع سوم مشروعیت را باید برگرفته از بازیگران بیرونی و فضای بینالملل دانست.
به باور وی در نظم سیاسی کنونی افغانستان یک بازیگر مخالف به نام طالبان و یک بازیگر به نام دولت ملی به عنوان بازیگران اصلی وجود دارد. در کنار این دو بازیگر، یک مجموعه قابل توجهی از نخبگان سیاسی در افغانستان حضور دارند که خارج از دایره این دو ترسیم میشوند و بسیار تاثیرگذار هستند. این مجموعه به طور عام دلالت بر سران اصلی مجاهدین دارد که طی دورههای پس از شروع جنگ داخلی در دهه 80 میلادی در صحنه سیاسی افغانستان ظاهر شدند و البته یک تعداد نخبگان سیاسی جوانتر که در سالهای اخیر رشد کردند اما هنوز نمیتوان آنها را به عنوان یک جریان منظم سیاسی برشمرد که قادر به نقشآفرینی منظم و برجسته در سطح بالای سیاست باشند؛ اگرچه متغییر بسیار مهمی محسوب میگردند که نمیتوان آنهارا نادیده گرفت و درواقع این جریان در حال حاضر یکی از اصلیترین موانع روی کار آمدن طالبان محسوب میگردند.
از جمله منازعاتی که ما امروزه در افغانستان شاهد آن هستیم، منازعه روایتها است؛ در زیل منازعه روایتها اراده و خواست مردم است، به طوری که تمامی جریانهای سیاسی فعال به گونهای عمل میکنند که بیانگر خواست و اراده مردم باشد، البته سازوکار فهم خواست مردم بسیار مشخص است و میتوان یک سازوکار را برای فهم خواست مردم طراحی کرد تا جهتگیری عمده مردم افغانستان به سوی جریانهای سیاسی موجود مشخص گردد. برآورد کلی از فضای اجتماعی افغانستان از طریق کسانی که به صورت میدانی شاهد هستند و میتوانند آن را به تمام جامعه بست دهند، سخنان من را تایید خواهد کرد. در حال حاضر، طالبان بجز در برخی مناطق روستایی و قبایلی در شرق و جنوب کشور و تک قریهها در شمال افغانستان در هیچ جای دیگر با استقبال مردم روبه رو نخواهد شد. از سوی دیگر، دولت مرکزی که روی کار هست به ویژه شخص آقای اشرف غنی به عنوان رئیس جمهور به طور مشخص به دلیل نوع عملکردی که در سالهای گذشته داشته است به لحاظ مشروعیت و اراده مردمی در نقطه ضعف قرار دارد و مردم دل خوشی از دولت هم ندارند.
مسئله دیگر را میتوان ناشی از ترس آمریکایی ها نسبت به نخبه گان دسته دوم دانست ، آنها تمام تلاششان را کردند که با جنگ سالار نامیدن این افراد نگاه مردم را نسبت به رهبران وفضاهای مختلف منفی بکنند و این جریان را از عرصه قدرت دور بکنند ،زمانیکه فضای مشروعیتبخشی به سمت نخبهگرایی میرود، منافع نخبگان بسیار اهمیت پیدا میکند، ما این وضعیت را در فضای جرگههایی که در بیست سال گذشته در افغانستان شکل گرفتهاند شاهد میباشیم. بدون شک اگر امروز یک جرگه واقعی در افغانستان شکل بگیرد باز هم جریان طالبان مشروعیت تام و قابل توجه نخواهد داشت، دولت مرکزی فعلی نیز با نوع برخوردی که با نخبگان دارد مقبولیت نخواهند داشت و رهبران حزبی ممکن است در این جریانات مشروعیت بیشتری را بدست آورند. اما آن چیزی که طالبان بر آن تکیه میکنند دو منبع مشروعیت است. اول، اتصال خود به اسلام، به طوری که خود را عامل اجرای احکام الهی میداند، دوم، تاکید بر قدرت نظامی به عنوان عامل غلبه بر دولت مرکزی.
در این موضوع چند نکته حائز اهمیت است که اشاره به آنها ضرورت دارد. اول اینکه یکی از استراتژیهایی که طالبان در پیش گرفته استراتژی عدم ایجاد انسجام جبهه مقابل است، به طوری که بتواند به صورت نقطهای و محلی مسائل خودش رو حل نماید. نکته بعدی که وجود دارد، بحث روایت فتح هست که چه کسی توانسته است در میدان نبرد غلبه و برتری پیدا کند. به طور کلی اتحاد ائتلافها در افغانستان کوتاه مدت هست، اگر یک جریان سیاسی-نظامی بتواند نیروی خود را در صحنه جنگ برتر نشان دهد و با توان نظامی بر سایر رقبا غلبه کند و حکومت را به دست بگیرد، قادر خواهد بود در یک چرخه افزایش قدرت قرار گیرد. نکته بعد اهمیت نقش بازیگران بیرونی است. در خصوص ایالات متحده ما شاهد یک تغییر رویکرد هستیم که ریشه آن به دو مساله مجزا باز میگردد: یکی، نوع مواجهه ترامپ با مسائل بینالمللی و دیگری، که کلانتر از اولی میباشد، نوع نگاه آمریکا به مسائل بین الملل و چرخش کانونی توجه این کشور از خاورمیانه به آسیا-پاسفیک. این کشور در پرتو حرکت به سوی برنامه دوم خود سعی دارند دیگر بازیگران را نظیر انگلستان، روسیه، ترکیه و ... در معادلات افغانستان وارد کنند تا آنها نیز سهمی در تامین هزینههای امنیت این کشور داشته باشند. بعلاوه، این مسئله مطرح است که آمریکاییها تلاش میکنند تا نوعی جنگ نیابتی بین نایبان خود (ترکیه و پاکستان) با جریان طالبان ایجاد کند تا با شکلگیری یک نوع ناامنی مدیریت شده برای سایر بازیگرانی که تا به حال امنیت آنها توسط آمریکا تامین شده است، هزینه تراشی صورت گیرد.