ایران در نقشه جهان

دانشگاه های روابط بین الملل آمریکا شکست خورده اند

جمعه هفدهم فروردين ماه 1397

 

 

دانشگاه های روابط بین الملل آمریکا شکست خورده اند[1]

 

در ظاهر نوآوری های بسیاری در علم روابط بین الملل وجود دارد، اما از درون رو به زوال گذارده است.

 

هیچ کس نمی تواند این مسئله را انکار کند که اکنون جذاب ترین زمان برای مطالعه روابط بین الملل است. جوامع، بیش از هر زمان دیگری از راه های مختلف با یکدیگر ارتباط برقرار کرده اند. دولت ها، همچنان به رقابت، همکاری و همزیستی ادامه می دهند و با شرکت ها، جنبش های اجتماعی، سازمان های غیر دولتی، مجرمان و بسیاری دیگر از اشکال اجتماعی رقابت می نمایند. نهادها و اعتقاداتی که زمانی مورد تردید قرار نمی گرفتند، اکنون مورد محاصره قرار گرفته اند و احتمال دارد نظم جهانی که مدت هاست می شناسیم دچار تحولات اساسی شود. سیاست قدرت های بزرگ (پس از وقفه ای کوتاه) بازگشته است، موازنه قدرت به همراه تاثیرات بسیار گسترده ای تغییر نموده و تعامل پیچیده میان سیاست و اقتصاد بین الملل هر سال آشکارتر می گردد. سیاره زمین در حال گرم شدن است که در دهه های پیش رو پیامدهای گسترده و منفی به دنبال خواهد داشت. با توجه به همه این موارد (و موارد بیشتر!)، زیاد هم سخت نیست که بفهمیم چرا جوانان به موضوعات روابط بین الملل علاقمند هستند.

با این حال حتی اگر دانشگاه هایمان گسترش نمایند و کلاس هایمان پر از دانشجویان مشتاق باشند، آن دسته از ما که رشته های سیاست عمومی و روابط بین الملل را تدریس می کنیم هیچ دلیلی نداریم که از خودمان راضی باشیم. چرا؟ چون مشخص نیست کاری که انجام می دهیم، بهترین کاری است که می توانستیم انجام دهیم. ما شاید الهام بخش بسیاری از دانشجویان باشیم، آنان را جذب نماییم و به دستاوردهای بعدی این دانشجویان با افتخار اشاره کنیم، اما با همه اینها به نظر نمی رسد رشد تحصیلات حرفه ای در روابط بین الملل، در پنجاه سال اخیر، الهام بخش رفتار بهتری در سیاست خارجی بوده یا نتایج بهتری را ایجاد کرده باشد. من دانشگاه های روابط بین الملل را برای تمامی این شکست ها سرزنش نمی کنم، اما آیا امکان دارد که فکر کنیم به همان اندازه که در این رشته یاری دهنده و سودمند هستیم، در واقع اصلا این گونه نیست؟

 

دانشگاه های برتر دوره کارشناسی رشته روابط بین الملل در ایالات متحده

 دانشگاه

درصد

1. هاروارد

51.10%

2. پرینستون

49.14%

3. استانفورد

41.67%

4. جورج تاون

39.46%

5. کلمبیا

32.97%

6. یل

21.8%

7. شیکاگو

20.96%

8. جورج واشنگتن

17.40%

9. آمریکن

15.20%

10. کالیفرنیا-برکلی

11.64%

 

 

ایجاد سیاست خارجی در ایالات متحده زمانی متمایل به مردم و نهادهای ثروتمند شمال شرقی ایالات متحده بود، همانگونه که نهادهایی همچون شورای روابط خارجی و مردان معقولی همچون جورج کنان[2]، دین اچسون[3]، جان مککلوی[4] و دیگران را شامل می شد، کسانی که نقش کلیدی در ایجاد نظم پس از جنگ جهانی دوم ایفا نمودند. با این حال با در نظر گرفتن چند استثنا، هیچ کدام از این افراد مدرکی در زمینه روابط بین الملل نداشتند. به عنوان مثال، کنان مدرک کارشناسی اش را در رشته تاریخ اخذ کرده بود و پس از فارغ التحصیلی به وزارت خارجه پیوست. با این حال دستاوردهای این افراد بسیار چشمگیر بوده است.

اما با توجه به رشد نقش جهانی آمریکا، به نظر می رسد ایجاد سیاست خارجی به متخصصان حرفه ای تری نیاز دارد. به گفته آی.ام.دستلر[5] (استاد متخصص در سیاست و فرآیندهای سیاست گذاری خارجی ایالات متحده)، لزلیگلب[6] (رئیس بازنشسته شورای روابط خارجی) و آنتونی لیک[7] (دیپلمات سابق، افسر خدمات خارجی و مشاور سیاسی ایالات متحده) انقلابی در دهه 1960 در ساختار رهبری سیاست خارجی ایالات متحده رخ داد، قدرت به صورت غیرقابل تصوری از دست مردم و نهادهای ثروتمند شمال شرقی ایالات متحده خارج شد و به دست نخبگان حرفه ای جدید افتاد، از بانکداران و وکلا که برای کمک به مدیریت امور دولت وقت می گذاشتند گرفته تا متخصصان سیاست خارجی تمام وقت.

اکنون ممکن است تصور کنید که گسترش متخصصان حرفه ای، نسبت به گذشته باعث پیشرفت بزرگی شده و منجر به تصمیمات سیاسی هوشمندانه تر و موفق تری گشته است. سیاست خارجی ایالات متحده به جای تکیه بر گروهی از نخبگان که از جهان منسجمی آمده اند، توسط گروه متنوعی از متخصصان در زمینه های اقتصاد، امور نظامی، تاریخ، دیپلماسی و مطالعات منطقه ای مدیریت و اعمال می شود. در تئوری، برخورد دیدگاه های رقیب میان این متخصصان آگاه، بحث های جالب توجهی را ایجاد نمود، در نتیجه این اطمینان به وجود آمد که گزینه های سیاسی جایگزین از قبل مورد بررسی قرار می گیرند و احتمال اشتباهات بزرگ کاهش می یابد. هنگامی که اشتباهات رخ می داد (البته اشتباهات ناگزیر رخ می دادند) این جامعه سیاسی متخصص و به خوبی آموزش دیده، به سرعت خواهند توانست اشتباه را شناسایی نموده و به درستی مسیر تصمیم گیری را تغییر دهند.

متاسفانه، این تصویر جذاب از تیم متخصص آموزش دیده، واقعیت جامعه سیاست خارجی معاصر را به درستی نشان نمی دهد، جایی که به رغم تعاملات طولانی مدت بر سر تاکتیک ها، موقعیت و وضعیت، اجماع و پیروی از سنت حکم فرماست و به نظر نمی رسد افزایش متخصصان حرفه ای به سیاست های معقولانه و موثری منجر شود.

چرا ممکن است این گونه شود؟

یکی از مشکلات آشکار این است که هدایت و مدیریت روابط بین الملل به راستی یک شغل تخصصی محسوب نمی شود، بلکه یک شغل سیاسی است. رهبران اثرگذار سیاست خارجی، به طور جدی و تنها برای تخصصشان انتخاب نشده اند، بلکه به خاطر اعتقادات ایدئولوژیک، اعتبار، ارتباطات شخصی و وفاداری سیاسی این پست ها را دریافت کردند.  هیچ کس مجبور نیست آزمون برابری را برای به محک گذاشتن تجربیاتش در سیاست خارجی بگذراند یا توسط یک هیئت حرفه ای از متخصصان مورد تایید قرار بگیرد (همان گونه که یک جراح قلب باید این کار را انجام دهد). به طور حتم تعداد بسیاری از افرادی که در اتاق های فکر و سازمان های دولتی کار می کنند، آموزش های قابل توجهی را در زمینه های مربوطه دیده اند، اما افراد زیادی هم هستند که بدون هیچ گونه آموزش پیشرفته ای ارتقا پیدا نموده و مقامات بالایی را کسب کرده اند. به عنوان مثال، جردکوشنر[8] مشاور ارشد و داماد دونالد ترامپ که تنها شرایطش برای پست اثرگذاری که دریافت نموده، انتخاب همسرش بوده است! و حتی رکستیلرسون[9]، وزیر امور خارجه، که دارای مدرک کارشناسی در مهندسی عمران است. بن ردز[10]، معاون مشاور امنیت ملی اوباما، یک رمان نویس مشتاق بود که کارشناسی علوم سیاسی و کارشناسی ارشد هنرهای زیبا در نویسندگی خلاق داشت (که البته برای نوشتن سخنرانی ها، اعتبار قابل توجهی به حساب می آمد). از یک نفر دیگر هم نمی توان نام نبرد؛ ویلیام کلارک، مشاور امنیت ملی رونالد ریگان، که اصلا دانشگاه را تمام نکرده بود.

نکته این نیست که این افراد لزوما بی کفایت بودند بلکه منظور این است که همه آنان با وجود مسئولیت های جدی و اثرگذاری که در روابط بین الملل داشتند، آموزش حرفه ای و جدی در زمینه روابط بین الملل ندیدند. حداقل در ایالات متحده، یک مدرک پیشرفته در روابط بین الملل یا یک رشته مرتبط ممکن است مطلوب باشد، اما شرط لازمی برای شغل های اثرگذار در سیاست خارجی نباشد.

دانشگا ه های دارای رشته های کارشناسی ارشد برای شغل های سیاسی مرتبط با روابط بین الملل

دانشگاه

درصد

1.جورج تاون

60.53%

2.هاروارد

49.43%

3.جان هاپکینز

48.30%

4.پریسنتون

37.58%

5. کلمبیا

37.45%

6. تافتز

30.90%

7. جورج واشنگتن

29.38%

8. آمریکن

21.6%

9.دانشکده اقتصاد لندن

18.16%

10. شیکاگو

13.75%

 

 

 

دلیل دوم و منطقی تر این است که آموزش پیشرفته، تضمینی برای موفقیت نیست. هدایت سیاست خارجی تلاشی پیچیده و چالش برانگیز است (به ویژه برای یک قدرت بزرگ و بلندپرواز) و حتی افراد باهوش، سخت کوش و تحصیلکرده ممکن است در زمان های حساس نتوانند به درستی عمل نمایند. وولکان ها[11] که سیاست خارجی دولت جورج بوش را هدایت می کردند، رزومه های شگفت انگیزی داشتند (تعدادی از آنان چندین مدرک دکتری فاخر و برجسته داشتند)، در عین حال نظارت آنان بر سیاست خارجی ایالات متحده تقریبا فاجعه بود. به طور مشابهی، اوباما افراد باهوش و تحصیلکرده ای را در اختیار داشت، آنان در مدیریت سیاست خارجی در مورد افغانستان در سال 2009، لیبی و اوکراین لغزش هایی داشتند. توجه داشته باشید که من از روی ناآگاهی این بحث را آغاز نکرده ام یا پیشنهاد نمی کنم که اگر مقامات دولتی کمتر دانش داشتند، می توانستیم بهتر عمل کنیم. برعکس، من صد در صد مطمئن هستم که هزاران نفر از افرادی که تحصیلات عالیه دارند و آموزش حرفه ای در روابط بین الملل دیده اند در نتیجه شغلشان را به صورت موثرتری در دولت، تجارت یا بخش غیرانتفاعی انجام می دهند. با این وجود، دانشگاه های ما در روابط بین الملل هنوز هم می توانند نقش موثری در آماده نمودن این افراد برای چنین پست هایی انجام دهند. پس از گذراندن بهترین بخش زندگی حرفه ای من در دانشگاه های روابط بین الملل (5 سال در دانشکده وودرو ویلسون در دانشگاه پرینستون، و در حال حاضر 18 سال در دانشکده کندی در دانشگاه هاروراد) در اینجا پنج راه را برای پیشرفت در این زمینه پیشنهاد می کنم.

1. ارتباط دادن تئوری با سیاست. همان گونه که برخی از شما می دانید، من فکر می کنم تئوری برای تجزیه و تحلیل و تجویز سیاست خارجی خوب، ضروری است. دنیا بی نهایت پیچیده است و ما برای درک معنی آن، برای شناسایی آن چه از همه مهم تر است و برای کمک به پیش بینی نتایج احتمالی یک تصمیم سیاسی، به نقشه های ساده و مرتبط نیاز داریم. بدون تئوری بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم، پیش بینی با توجه به وضعیت کنونی است که این روش به ندرت درست عمل می نماید. علاوه بر این، تعهد قدرتمند به یک تئوری بد (به عنوان مثال، مرکانتیلیسم، مارکسیسم-لنینیسم، تئوری دومینو و غیره) می تواند مشکلات بزرگی ایجاد نماید. اگرچه سیاستگذاران گاهی «نظریه پردازان را به عنوان افرادی که دور از واقعیت دنیا هستند» مورد تمسخر قرار می دهند، حقیقت آن است که هر کسی برای درک آنچه اطرافش اتفاق می افتد از نوعی نظریه خام استفاده می کند و یک تئوری کامل برای رشد و پرورش اساتید دانشگاهی منتقد و توانایی ما برای تشخیص حقایق مهم مربوط به شرایط و تاثیر آن بر مسائل دیگر، بی ارزش است. 

متاسفانه هیچ کدام از تئوری های موجود ما (چه تئوری های بنیادی همچون واقع گرایی و لیبرالیسم و چه تئوری هایی که با موضوعاتی نظیر اتحاد، اجبار و تحریم سر و کار دارند) کاملا منطقی نیستند که همین امر منجر به اختلافات بی پایان میان طرفدارانشان می شود و برخی را به شکل نادرستی به این نتیجه می رساند که تئوری های روابط بین الملل هیچ ارزشی ندارند. علاوه بر این، ارتباط دادن نظریه به سیاست و نشان دادن اینکه چگونه نظریه می تواند گزینه های سیاسی را روشن ساخته و توضیح دهد، آسان نیست. کلاسی را تدریس می کردم که سعی داشت این کار را برای 15 سال انجام دهد، با اینکه این دوره برای دانشجویان محبوب بود و من فکر می کنم تا حدی موفق بودم، ولی به دنبال راه های بهتری برای بیان کردن ابزارهای تحلیلی ساده و ظرفیت تفکر انتقادی که رهبران آینده نیاز دارند، هستم.

   2.  آموزش اقتصادی سودمند تر. اقتصاددانان بین المللی در تدریس معیارهای حرفه ای خود بسیار خوب هستند: تئوری مزیت نسبی اصول اساسی امور مالی بین الملل و ادبیات رو به رشد در مورد توسعه. با توجه به برخی استثنائات مهم، شامل چند تن از همکاران من در دانشکده کندی، آنان در تدریس مکانیزم حقیقی نظم مالی بین المللی خوب نیستند. (سیستم سوئیفت دقیقا چگونه کار می کند؟ در طول مذاکرات تجاری چند جانبه دقیقا چه اتفاقی می افتد؟) کلاس های سیاست عمومی هنوز هم برای بررسی ارتباط میان اقتصاد و سیاست و کمک به دانشجویان برای درک این که چگونه این دو بر یکدیگر اثر می گذارند، مناسب نیستند. دانی رودریک[12]، همکار من کارهای بسیار عالی را در رابطه با موضوع دوم انجام داده است، اما احساس من آن است که بسیاری از مباحث اقتصادی که در دانشکده های روابط بین الملل تدریس می شوند فراتر از دوره های پیشرفته خرد و کلانی که شما ممکن است در دوره کارشناسی و در درس اقتصاد بگذرانید، نیستند. البته چنین دانشی بی ارزش نیست، اما دانشکده های روابط بین الملل اگر کمتر به دنبال تحت تاثیر قرار دادن همکارانشان در دپارتمان اقتصاد باشند، حتی می توانند بهتر عمل نمایند. 

3.  تاریخ. عامل جدی تر، نادیده گرفتن تاریخ است. تاریخ دیپلماتیک و بین المللی در بیشتر دانشکده های تاریخ زمان های سختی را پشت سر گذاشته و جالب است که ببینید چگونه دانشکده های روابط بین الملل این توانایی را دارند که کار دانشکده های تاریخ را انجام دهند. (دیدار اخیر فرانک گاوین[13]، از دانشکده مطالعات بین الملل در دانشگاه جان هاپکینز، مثالی از این مورد است، یا حضور فرد لوجوال[14]، آرنوستاد[15]و مشیک تمکین[16] در دانشکده کندی). دلیل آشکاری برای این روند وجود دارد: مسائل بین المللی مهم را نمی توان بدون دانستن فرآیندهای تاریخی که آنها را ایجاد نموده اند، درک یا حل نمود. چگونه ممکن است بحران اوکراین را فهمید (دیدگاه آگاهانه و هوشمندانه ای نسبت به رفتار ولادیمیر پوتین داشت)، بدون اینکه تاریخ اوکراین، کریمه و خود روسیه را دانست؟ آیا ممکن است کسی بتواند روابط پیچیده میان ایالات متحده و ایران یا اسرائیل و فلسطین را بدون آن که تکامل روابطشان در طول زمان را بداند، درک نماید؟ تعجب می کنید که چرا کره جنوبی و ژاپن روابط خوبی ندارند؟ اگر تاریخ این دو کشور را ندانید هیچ سرنخی در این زمینه نخواهید داشت و نمی توانید رابطه بین این دو کشور را درک نمایید. یک توصیه حرفه ای: اگر چه این جوامع حوادث مشابهی را پشت سر گذاشته اند، تاریخچه ای که آنها در مورد این حوادث بیان می کنند، کاملا متفاوت است.

آخرین نکته بسیار مهم است: دانشجویان باید بدانند که تاریخ فقط مجموعه ای از نام ها و تاریخ ها نیست بلکه مجموعه ای از روایت های رقیب و همپوشاناست که متمایز هستند. گذشته، آشکارا خود را به ما نشان نمی دهد؛ بلکه توسط مورخان مختلف و به طور کلی جامعه، برای ما تفسیر، مطرح و ساخته می شود. در این جا یک درس مهم مطرح می شود که تمام دانشجویان روابط بین الملل باید آن را به ذهن بسپارند: افراد و ملت های مختلف در مورد گذشته دیدگاه های مشابهی ندارند و در نتیجه به مشکلات حال حاضر هم به صورت متفاوتی نگاه می کنند. لازم نیست که یک نفر با دیدگاه دیگران در مورد گذشته موافق باشد، اما درک آنکه دیدگاه های جایگزین وجود دارد و تشخیص اینکه افرادی که ممکن است با آنان رو به رو شوید دیدگاه های متفاوتی دارند، بینش بسیار مهمی است. منظورم این نیست که از لحاظ سیاسی، راستگو یا از لحاظ فرهنگی، حساس باشید، بلکه باید به این تشخیص برسید که اگر هدف شما آن است که کسی را متقاعد سازید تا کاری را که می خواهید انجام دهد، ضروری است که بدانید آنان از کجا شروع می کنند و شما باید بر چه تصورات اشتباهی غلبه کنید.

به طور خلاصه، اگر دانشجویان سیاست، در مورد تاریخ آموزش جدی ببینند، سیاست گذاری در روابط بین الملل به طور قابل توجهی توسعه پیدا خواهد کرد. دانشکده های سیاست عمومی ممکن است چند مورخ استخدام نمایند اما آیا درس های تاریخی یا روش های تاریخی که نیاز اصلی آنهاست، به اندازه دروس اقتصادی یا سایر روش های تحلیلی مورد توجه قرار می گیرد؟ مانند مطالعات تئوری ها، آموزش تاریخ، یادگیری این مسئله است که چگونه شواهد را ارزیابی، تحلیل و تجزیه نماییم، مهارتی که بیشتر از همیشه (در دوران اخبار جعلی و تبلیغات دولت که در همه جا به چشم می خورد) به آن نیاز داریم. دانش آموزانی که واقعا تاریخ را مطالعه می کنند بهتر می نویسند، حرف های بی اساس را با اعتماد بیشتری تشخیص می دهند و بسیار بهتر درک می کنند که مشکلات امروز چه طور به وجود می آیند و هنگامی که نمی دانند، تشخیص می دهند که چگونه باید دلیل مشکل را دریابند. چنین آموزش هایی معجزه نمی کنند، اما ضرری ندارند و قطعا کمک خواهند نمود.

4.  همه در مورد استراتژی صحبت می کنند اما هیچ کس برای پیشرفت آن کاری انجام نمی دهد. شاید رایج ترین شکایت در مورد مقامات دولتی آن است که آنان هیچ استراتژی روشنی ندارند. من بارها این اتهام را مطرح کرده ام و هنوز هم فکر می کنم اکثر شکایات من توجیه شده اند. اما اگر بخواهیم عادل باشیم، به عنوان اساتیدی که روابط بین الملل را تدریس می نماییم، به درستی به دانشجویانمان آموزش نداده ایم که چگونه تفکر استراتژیک داشته باشند. حتی درس دهان پر کن «استراتژی بزرگ» در دانشگاه ییل، شاید در مورد پذیرش مسئولیت های رهبری توسط دانشجویانش کارهای خوبی انجام داده باشد اما ابزارهایی را که به دانشجویان اجازه می دهد استراتژی منسجمی را برای یک کشور واقعی ایجاد نمایند، کمتر فراهم می کند.

امروزه در آمریکا، درسی که با عنوان «استراتژی بزرگ» گذرانده می شود، یا مانند دومین سخنرانی تحلیف جورج بوش مبالغه ای تاریخی و تو خالی است یا فهرستی از بیانیه های هشداردهندهمی باشد ( ما باید x را انجام دهیم، ما باید y را انجام دهیم و سپس به صورت پیروزمندانه ای z را تضمین می کنیم) که کارمندان اداری کاخ سفید زمانی که توسط قانون مجبور می شوند استراتژی رسمی امنیت ملی را منتشر نمایند، جمع آوری می نمایند. چیزی که معمولا این تلاش ها کم دارند یک بیانیه روشن در مورد منافع حیاتی، شامل توضیحی که چرا این منافع حیاتی هستند، به همراه برنامه ویژه ای برای پیشبرد آن منافع است که پاسخ های احتمالی بازیگران مرتبط دیگر را پیش بینی کند. استراتژی، در مورد ارتباط ابزارها با اهداف است و در روابط بین الملل انتخاب ابزارها، و راه هایی که آنها تعیین و توجیه شوند، بستگی به انتظارات فرد دارد در رابطه با اینکه نحوه واکنش بازیگران دیگر چگونه خواهد بود. فرماندهان نظامی دوست دارند به ما یادآوری کنند دشمن سود می برد، اما متحدان، بی طرفان و دیگران هم سود می برند. یک استراتژی بزرگ خوب باید جامع باشد، به این معنی که باید به این نکته توجه داشت چطور اقدامات یک نفر در یک منطقه بر اقدامات فردی دیگر در در ناحیه ای دیگر اثر می گذارد.

به عبارت دیگر، تفکر استراتژیک نیاز به آن دارد که حقایق مهم را در مورد شرایط مورد نظر بدانید و دیدگاه روشنی از این قضیه داشته باشید که چگونه بازیگران، روندها و مشکلات در کنار یکدیگر قرار می گیرند. بدون داشتن تصویری دقیق و روشن از جهان (شناسایی کنید که چه چیزهایی مهم هستند و چگونه اقدامات مختلف بر اقدامات دیگر اثر می گذارد) دشوار است که تصور کنید چگونه هر کسی می تواند امیدوار باشد به طور موثر در صحنه جهانی عمل نماید. به همین علت همان گونه که قبلا اشاره شد، فرد نیاز به تئوری دارد و صحت آن باید توسط تاریخ تایید شود.

 

دانشگا ه های دارای رشته های دکتری برای شغل های سیاسی مرتبط با روابط بین الملل

دانشگاه

درصد

1. هاروارد

68.13%

2. پرینستون

60.78%

3. استانفورد

57.35%

4. کلمبیا

39.45%

5. شیکاگو

27.61%

6. یل

25.83%

7.کالیفرنیا- سن دیه گو

21.45%

8.. ماساچوست

19.19%

9. میشیگان

14.45%

10. کالیفرنیا-برکلی

14.34%

 

 

5.  دستگاه پیروی از رسوم؟ اما ممکن است بزرگ ترین محدودیت در دانشگاه های روابط بین الملل امروز، حداقل در ایالات متحده، گرایش آنها به تقویت اجماع دو حزبی قدیمی در پشت هژمونی لیبرال و ضرورت رهبری ایالات متحده است. اعضای هیات علمی و اساتید در بسیاری از دانشگاه ها کسانی هستند که از چهره های برجسته در سیاست خارجی می باشند و بسیاری از آنان به شدت به اعمال قدرت آمریکا در خارج از کشور و به طور گسترده تعهد دارند. جای تعجب نیست که اساتید در این دانشگاه ها عمدتا از چهره ها ی سیاسی و مقامات سابق دولت هستند؛ افرادی که بعید به نظر می رسد اصول اصلی کشور را که سال ها سیاست خارجی آمریکا را شکل داده اند، مورد سوال قرار دهند.

البته این الگوی گرایش کاملا معقول بوده و دارای فضائل آشکاریاست. دانشگاه های روابط بین الملل دانشجویانی را به خود جذب می نمایند که در مورد جهان کنجکاو هستند، به مسائل سیاسی علاقه دارند و در اکثر مواقع افراد مشتاقی هستند که دوست دارند جهان را به مکانی بهتر تبدیل کنند. این خصوصیات در اساتیدی که در این دانشگاه ها تدریس می نمایند نیز وجود دارد و به طور حتم برای دانشجویان خوب است که از اساتیدی درس بیاموزند که دنیای واقعی برایشان مهم است و تجربه های حقیقی در محیط حرفه ای که دانشجویان می خواهند به آن وارد شوند، در اختیار دارند.

  این امر، اما، هزینه هم دارد. به جای اینکه دانشگاه ها کاری را انجام دهند که برای آن ایجاد شده اند (یعنی نگاه مستقل و انتقادی به مسائل معاصر و تلاش برای درک آن چه باید انجام شود، آن چه باعث شکست می شود و اینکه چه کنیم تا بهتر عمل نماییم) تمایل به ارتباط نزدیک به جهان سیاست، ناگزیر بسیاری از دانشگاه های روابط بین الملل را وسوسه می کند تا به یک اجماع اصلی خودمانی گرایش پیدا نمایند. به طور حتم گاهی اختلافات شدیدی بر سر موضوعات خاص سیاسی رخ می دهند (به عنوان مثال آیا باید در سوریه مداخله کرد یا خیر؟) اما تقریبا هیچ کس اصول اساسی که سیاست خارجی ایالات متحده را برای سال ها شکل داده اند، مورد سوال قرار نمی دهد.

   متاسفانه دانشگاه های تحصیلات عالی روابط بین الملل اغلب تنها فرصتی است که دانشجویان می توانند جهان بینی خود را مورد بازبینی قرار دهند و پاسخ های عاقلانه ای دریافت کنند؛ این اغلب آخرین فرصت برای ساخت سرمایه های فکری است که دانشجویان را تقویت می نماید تا در شغلشان پیشرفت نمایند. به این معنی که دانشگاه های روابط بین الملل باید توجه بیشتری به مورد سوال قرار دادن منطق و رسوم قدیمی نمایند به جای اینکه به سادگی برای دستگاه سنتی موجود، متخصصان آموزش دیده ای تولید کنند. تحقیق و بررسی مستقل و گسترده، مزیت نسبی دانشگاه است و به همین دلیل است که دانشگاه ها بسیار سودمند و اساتید بسیار باارزشبه شمار می آیند.

آیا این به این معنی است که اشخاص سختکوش و مشتاق در سیاست خارجی نباید در رشته روابط بین الملل آموزش ببینند و به جای آن به دانشکده های حقوق و اقتصاد بروند؟ به هیچ وجه، در عوض آنان باید نگاهی به رشته های مختلف داشته باشند و به دنبال برنامه هایی باشند که برای آنان تنوع فکری به ارمغان می آورد. تنوع از انواع دیگر نیز مهم است، از جمله تنوع در دانشجویانی که جذب می شوند چرا که فارغ التحصیلان بیشتر از اینکه از اساتید بیاموزند از یکدیگر یاد می گیرند. شما می خواهید مهارت های پایه ای که نیاز دارید را کسب نمایید، اما همچنین می خواهید مفاهیم پیشینی را که آموخته اید به چالش بکشید، حتی اگر در نهایت تصمیم بگیرید که باورهای اولیه شما همگی درست بوده اند. شما می خواهید فرصتی داشته باشید تا دیدگاه های متفاوت اساتید را بشنوید و سپس فکر کنید کدام دیدگاه از نظرتان درست است. به طور خلاصه، شما می خواهید تجربیاتی را که در دانشگاه کسب می نمایید از شما یک متفکر آگاه و با اعتماد به نفس بسازد، و نه فقط فردی با رزومه ای چشمگیر به همراه مجموعه ای از مهارت های فنی. این دقیقا همان هدفی است که دانشگاه ها باید به دنبال آن باشند.

 

مترجم: مریم درّی

 

[1] StephenWalt, “America’s IR Schools are Broken,” Foreign Policy, Feb. 20, 2018.

[2]George Kennan

[3]Dean Acheson

[4]John McCloy

[5]I.M. Destler

[6]Leslie Gelb

[7]Anthony Lake

[8]Jared Kushner

[9]Rex Tillerson

[10]Ben Rhodes

[11]Vulcans

[12]Dani Rodrik

[13]Frank Gavin

[14]Fred Logevall

[15]Arne Westad

[16]MoshikTemkin