نشست رونمایی و بررسی انتقادی کتاب فراسوی رنج و رویا روز سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ با حضور مولف کتاب آقای دکتر عباس منوچهری عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و آقای دکتر جهانگیرمعینی علمداری عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران، آقای دکتر محمد عبدا… پور عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید باهنر کرمان در مرکز مطالعات خاورمیانه برگزار گردید. مدیریت این نشست برعهده آقای دکتر قدیر نصری عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی بود.
خوش آمد و تبریک انتشار یا اثر خوب در اندیشه سیاسی : دکتر قدیر نصری :
بسم ا… الرحمن الرحیم ، عرض ادب و خوش آمد دارم خدمت حضار ارجمند و علاقه مندان به اندیشه سیاسی ، خوش آمدید و همچنین از میهمانان ارجمند تشکر می کنم . که دعوت ما را پذیرفتند . استاد گران ارج جناب دکتر عباس منوچهری ، استاد اندیشه سیاسی در دانشگاه تربیت مدرس و نویسنده کتابی که امروز به بهانه ی نقد و رونمایی از آن اینجا نشسته ایم . فراسوی رنج و رویا در دو جلد ، که توضیح خواهیم داد و تشریح خواهیم کرد .
آقای دکتر عبدا… پور استاد محترم اندیشه سیاسی ، دانش آموخته دانشگاه تهران و شاغل در دانشگاه باهنر . زحمت کشیده اند و به واسطه ی آشنایی که با مبحث تاریخ فکری داشته اند و در این زمینه قلم زده اند ما میزبان ایشان هستیم .
جناب آقای دکتر جهانگیر معینی علمداری عزیز ، استاد محترم اندیشه سیاسی و داری اثر و سبک در پردازش تاریخ فکر و تشکر ویژه از شما بزرگواران که زحمت اصلی را شما کشیده اید و برای گوش کردن پاره ای از مسائل و مخصوصا که برای شنیدن در باره ی کتابی که نخوانده اید و رنج اش مضاعف است . خیلی خوش آمدید .
روال کار به این صورت است که اگر موافق باشید ما از نویسنده کتاب آقای دکتر منوچهری خواهیم خواست در عرض ۱۰ دقیقه به ما بگویند که حرف حساب و مرکزی ایشان در این کتاب چه بوده است و دغدغه کلیدی این کتاب چیست ؟ و ایشان چرا با وجود کتاب های گوناگونی که در این زمینه هست ، ایشان دست به قلم برده اند .
بعد از آن جناب آقای دکتر عبد ا… پور برای ما در نقاط ضعف و قوت کتاب سخن خواهند گفت . و سپس جناب دکتر معینی علمداری به ما خواهند گفت که امتیازات و ابهامات و کاستی های کتاب چیست ؟
و بنده هم در لا به لا صحبت هایی خواهم کرد .
دکتر عباس منوچهری : دغدغه مرکزی کتاب
بسم ا… الرحمن الرحیم . عرض سلام دارم خدمت دوستان . پرسشی که جناب دکتر فرمودند به یک معنا چرایی کار است و اینکه چرا این کار انجام شده است .
این کار اگر از نگاه تاریخ گرایانه بگوییم ، همچنان در حال شدن است و واقعیت آن است که نقطه شروع برای این کتاب حدودا به اوایل دهه ۷۰ شمسی باز می گردد .
در اینجا به کار های دیگری که در این زمینه شده است اشاره شد که هر کدام ارزش و فایده خود را در حوزه علم سیاست داشته و دارد . ولی دغدغه ای که بنده در حوزه مطالعات اندیشه داشته ام بیشتر روش شناسانه بوده است . به این معنا که چیستی خود اندیشه سیاسی ، و اینکه خود علم سیاست که تاریخ دارد و تغییراتی از نظر معرفت شناسانه و نظری داشته است و در یک سیر تاریخی به تدریج ،اندیشه سیاسی به معنای اعم آن و فلسفه سیاسی ، کلام سیاسی ، ایدئولوژی سیاسی و … که انواع اندیشه سیاسی هستند به وجود آمده اند . ما وجه مشخصه اندیشه سیاسی را هنجاری بودن آن می دانیم ، و اندیشه سیاسی از آن لحاظ که ، از آنچه بهتر است باشد و می تواند باشد سخن می گوید ، در نظم های اندیشه ای منحصر به فرد است .
و به این معنا اندیشه سیاسی بنیان علم سیاست بوده است ، اما به تدریج به محاق رفته و در دهه ی هفتاد میلادی با کار رالز و هابرماس به عنوان کار حوزه فکری احیا شده است . ولی نقطه شروع آن همان افلاطون و ارسطو است .
اما در این کتاب همانطور که عرض کردم من دغدغه خود مفهوم شناسی را داشته ام ، یعنی خود مفاهیم اندیشه سیاسی . ولی در یک مرحله ای به این نتیجه رسیدم که خود مفاهیم دو دسته هستند : مفاهیم اولیه و مفاهیم ثانویه .
در این کتاب من بیشتر به دید روش شناسانه به اندیشه سیاسی نگاه کردم یعنی خود شناخت اندیشه ها . آنچه در این حوزه به نظر من آمد این است که اندیشه سیاسی و یا انواع آن مثل فلسفه سیاسی و غیره عموما شرح می شود . یعنی آن را تدوین نمی کنیم یعنی چیستی آن بحث نمی شد . بلکه شرح می شوند یا به صورت تاریخی یا دوره ای(مطرح) می شود .
بحث من در کتاب این است که خود اندیشه سیاسی چه هست . در ابتدا من به این نتیجه رسیدم که می توان اندیشه سیاسی را پارادایمی دید . به این معنا که پارادایم های مختلف داریم نه مکاتب و نه دوره ها و نه متفکران مختلف ، ممکن است چند متفکر و یا چند مکتب با یکدیگر در یک پارادایم قرار گیرند . مهم ملاک ما در دیدن آن هاست که بتوان آن ها را کنار هم قرار داد .
اندیشه سیاسی را در بُعد هنجار به عنوان یکی از قسمت های علوم سیاسی در نظر می گیرند . اما مهم برای من آن بوده که هم در میان اصحاب علم سیاست و هم در حوزه عمومی ، اندیشه سیاسی همانا نظریه حکومت است . بدین معنا که هر مکتب سیاسی را ببینید ، مثلا افلاطون از اندیشه سیاسی به حکومت حاکم تک نفره می رسد . گویی که اندیشه سیاسی شیوه حکومت و نوع اقتدار را تعیین می کند . در حالی که یکی از بحث های اصلی اینجا این است که اصولا نوع حکومت و شکل اقتدار قائم به خود موضوع نیست برای اندیشه سیاسی ، به این معنا که موضوع مکاتب سیاسی نوع اقتدار نیست که افلاطونی باشد یا ارسطویی یا لویاتانی .
زیرا که اساسا نوع و شکل اقتدار صرفا وسیله است در اختیار چیز دیگری در اندیشه سیاسی ، که آن همانا زندگی خوب است و تعابیر در مورد آن متفاوت است .
سخن مرکزی فراسوی رنج و رویا از زاویه دید من : دکتر قدیر نصری
برای این که گوش دادن به کتابی که غالب مخاطبین گرامی نخوانده اند اجازه دهید من گزارشی از این کتاب و مساله مرکزی آن را ارایه کنم تا بعد از آن شنیدن نقدها معنا و مناسبتی داشته باشد. عنوان کتاب ، فراسوی رنج و رویا است . دو کلمه رنج و رویایی برای رهایی از رنج ، کار اندیشه پرداز است. رنجی که می بریم چه در ساحت ذهن و چه در ساحت روح و جسم و بدن ، این درد ما را وادار می کند به فکر ، به ابداع چیزی و رنجی که متوجه ساحت عمومی است و آنجا ما به سمت اندیشه پردازی سیاسی می رویم که دکتر منوچهری اسم آن را رویا گذاشته اند . رنجی که می بریم و رویایی که برای رهایی از آن رنج می پرورانیم . این برداشت من است و نقطه عزیمت کتاب این بوده است . دکتر منوچهری برای پردازش این مبحث اسم کتاب خود را گذاشته اند روایتی دلالتی – پارادایمی از اندیشه سیاسی .
ایشان ۶ پارادایم در جلد ۲ کتاب گفته اند و اندیشه پردازان را به این سبک دسته بندی کرده اند . افرادی در پارادایم ریاست جای می گیرند مثل هگل . کسانی در پارادایم نصیحت ، دیگرانی در پارادایم صیانت مثل کانت ، که منظور صیانت خود است از گزند و سلطه دیگری . پارادایم جمهوریت مانند روسو و هانا آرنت که به جمهوریت مدنی پایبند اند . پارادایم نفی حکومت که مارکس در این حوزه قرار می گیرد و بالاخره پارادایم مقاومت که امثال گاندی و شریعتی در این حوزه می گنجند . در واقع سخن مرکزی و ابداعی دکتر منوچهری در کتاب را این ۶ پارادایم می توان دانست .
بعد از آن مرور دلالت های پنج گانه صورت می گیرد . در واقع دلالت به این معنا که وقتی ما فکر می کنیم آن فکر ما منجر به چه چیزی می شود ، یعنی همه اندیشه هایی که در جهان پرورانده شده است به یکی از این دلالت ها مربوط می شود .
اولین دلالتی که ایشان در جلد اول کتاب آورده اند دلالت وضعیتی – تاریخی است که این دلالت معطوف به بحران است . متفکر بحرانی یا وضعیتی را در جامعه می بیند مسائلی مثل استعمار ، معناجویی و یا مرگ به دست همسایه یا دیگری که در تفکر هابز دیده می شود ، یا هانا آرنت که دور شدن از جمهوریت مدنی را بحران می بیند و یا ماکس وبر اسارت انسان در چنگال تکنیک و …
دلالت دوم که دکتر منوچهری می گویند : دلالت های بنیادی است که به دو مفهوم می پردازد سعادت انسان و مصلحت عمومی . در جلد اول کتاب به پردازش نظر متفکران باستان و میانه و قرون حاضر در باب این دو مفهوم پرداخته است .
اما دلالت سوم که به نظر می رسد بیشتر تعلق خاطر نویسنده به آن است ، دلالت هنجاری ست . که سخن مرکزی دلالت هنجاری معناگذاری است . که هدف آن تدارک معیار هایی برای داشتن مناسبات مطلوب است . پنج نمونه از هنجار هایی که در کتاب توضیح داده شده است عبارت اند از : دوستی، عدالت، آزادی، حق و وفاق.
دلالت چهارم دلالت راهبردی است . این دلالت سیر تطور معنا و مولفه های تشکیل دو مفهوم اقتدار و گفت وگو است و در متفکران غربی و شرقی بررسی شده است و هدف آن تحقق مسائل – سعادت انسان و مصلحت عمومی – مربوط به دلالت بنیادی است .
دلالت پنجم دلالت کاربردی- عملی است که در این دلالت روی دو مفهوم توسعه و رفاه تمرکز می شود و اینکه این مفاهیم با چرخش معنایی و اخلاقی به سمت زندگی خوب در غرب و شرق پررنگ شده اند . و مصادیق این دلالت : قانون ، مصلحت عمومی و شهروندی است .
در مجموع می توان گفت که در این کتاب بشر دارای رنج هایی در طول تاریخ بوده است مثل رنج قانون و شهروندی و سعادت و … و برای رهایی از آن رنج ها اندیشه هایی دارد که آن را می توان در پارادایم هایی که در ابتدا عرض کردم ، جای داد . و همه اندیشمندان را می توان در یکی از این پارادایم ها قرار داد .
این معرفی کوتاهی از کتاب است و از جناب دکتر عبدا… پور می خواهیم که به سخنانشان درباره ی کتاب بپردازند .
آورده ها و دشواره های کتاب دکتر منوچهری از نگاه دکتر محمد عبدا… پور :
با سلام بنده هم از دوستان به نوبه خود متشکر و امیدوارم از این دست جلسات برای نقد جدی آثاری که به جد در ایران نوشته می شود بیشتر برگزار گردد . به تعبیر لاکاتوش راه علم از راه نقد می رود .
همانگونه که دکتر منوچهری فرمودند که دغدغه روش شناسی دارند همین امر ما را بر آن می دارد که ببینیم چگونه می توان این روش شناسی را بفهمیم . کسی که در مقام مورخ فکری یا مورخ فرهنگی بر می آید ، مثلا به یک نوع روش شناسی و یک سری گزاره های فلسفی توسل می جوید تا بتواند ، تاریخ که گذشته است و به مثابه یک کشور بیگانه است، را برای ما قابل فهم بسازد . شاید شیوه های گذشته برای ارزیابی کردن یک متن شیوه های منسوخی است . یعنی شیوه ای که کتاب را به صورت شکل و محتوا یا صورت و ماده ارزیابی کنیم. این شیوه خیلی جواب نخواهد داد . دلایل متعدد روش شناختی و فلسفی و … وجود دارد که در ۶۰ ، ۷۰ سال گذشته اقامه شده است .
برای آنکه این متن را به فهم در آوریم لازم است که به خود متن هم خیلی اکتفا نکنیم . من برخلاف جناب دکتر منوچهری که از بینامتنی و بینافرهنگی صحبت می کنند معتقد ام که بینافرهنگی مسئله دیگری است . برای آنکه این متن را بفهمیم باید در میان متن های دیگری که آقای دکتر نوشته اند قرار گیریم . و متن های دیگری که متفکران ما مثل دکتر فیرحی و دکتر سید جواد طباطبایی و دکتر قادری نوشته اند و یا دیگرانی که در غرب نوشته اند آن را باید بسنجیم . زیرا زمانی سنجش ما کامل خواهد بود که بتوانیم بفهمیم که یک متن چه دارد به ما می گوید . و چه کاری دارد انجام می دهد ، متن خنثی نیست . همانطور که هیچ انسانی خنثی نیست . متن با توجه به انگیزه ها و علایق و … که دارد یکسری از عناصر را انتخاب می کند و کنار هم قرار می دهد از طریق آن می خواهد بگوید که چگونه می توان تاریخ را فهمید .
نه تنها متن و بینامتن بلکه به زمینه متن هم باید رجوع کرد ، والبته زمینه متنی هم که جناب دکتر در این کتاب می گویند من موافق نیستم . و زمینه متن مسئله ی دیگری است . زمینه متن قابل تقلیل به زمینه های سیاسی و تاریخی نیست بلکه زمینه های فکری است ، در واقع ذهنیت متعارفی است که بر آن دوره ی تاریخی و بر آن کتابی که منتشر می شود یا اندیشه ای که نشر پیدا می کند حاکم است .
ما برای آنکه متن را بفهمیم لازم است که ببینیم یک نویسنده در میان آثار دیگرش که نوشته است چه گزاره های مشترکی دارد . دو آنکه نویسنده نسبت به آنچه نوشته است و نوشته اند چه کاری را دارد انجام می دهد . آیا محتوای ایشان محتوای فزاینده است یعنی نوآوری داشته است ، که به درک بهتری برسیم یا محتوا کاهنده است . برای آنکه بتوانیم با این نگاه به سراغ متن برویم لازم است که ابتدا از فضایی که وجود دارد صحبت کنیم ، و اینکه این کتاب در چه زمانی و در چه ایامی نوشته می شود .
این کتاب در زمانی نوشته می شود که آثاری مثل کتاب های سید جواد طباطبایی و یا دکتر فیرحی و دیگران نوشته شده است و یا آثاری از آقای قزلسفلی در زمینه تاریخ فکری نوشته می شود . این آثار با روش شناسی های متفاوت و اصول و مبانی های متفاوت ، تفاسیر متفاوتی به دست داده اند. هر چند که متن مدعی نباشد که نسبت به این متونی که نوشته شده اند کنشی انجام می دهد و آنها را تایید یا نقد کند ، ولی از متن می توان فهمید که می گویید به شیوه دیگری هم می توانیم به گذشته نگاه کنیم . مسئله ای که اینجا مطرح می شود این است که آیا این شیوه نگاه جدید ، می تواند ما را به سر منزل مقصود برساند ؟ آنچه من از این متن دیدم دغدغه های فراوانی برای من ایجاد کرد و شاید تعداد زیادی را بی پاسخ گذاشت ، چرا که دغدغه چندین ساله ی من مسئله روش شناسی در تاریخ فکر است . این مسائل را یک به یک عرض خواهم کرد .
وقتی این متن را در فضای دیگر متون نویسنده قرار می دهیم یک گزاره ی مشترک قابل فهم است ، نویسنده به دنبال دانشی رهایی بخش از سلطه برای ما ست . دانشی که هایدگر به ما می دهد ، دانشی که هابرماس به ما می دهد . مسئله ای است که شریعتی برای ما مطرح می کند . نویسنده در آثار دیگرش قبل از این کتاب سعی کرده با استفاده از مباحث دیگران وارد تاریخ فکری شود . ولی چه بسا دانش رهایی ، خودش نوعی دام برای این کار می باشد که گریز از آن به این راحتی نیست ، گریز زمانی است که ذهن ما نسبت به خود و دیگری انتقادی باشد ، نمی توان از دیگری برای نقد دیگری استفاده کنید و خود را در دام آن ننگارید.
حال با این توضیح من سعی می کنم در دو مسئله نشان دهم که روشی را که آقای دکتر (منوچهری)در تاریخ اندیشه به کار برده است چه نتایجی را رقم زده است . در روش شناسی اگر برداشت هایی را که از روش شناسی وجود دارد کنار هم بگذاریم بیشتر شیوه های فهم گذشته است . گرچه خود روش شناسی تعاریف متعددی می تواند داشته باشد . شیوه های اندیشیدن و شیوه های فهم و شیوه های پژوهیدن و شیوه های انجام دادن کاری .آنچه در اینجا مطرح می شود آن است که ، باید دید برداشت آقای دکتر(منوچهری) از اندیشه و یا نظریه چیست ؟ برای ایشان تاریخ چیست ؟ و چه معنایی دارد؟ و دیگر اینکه با چه اسلوبی یا روشی به سراغ گذشته می خواهد برود . وقتی این سه مسئله برای ما روشن شد با کاربست آن می توانیم بفهمیم که آقای دکتر(منوچهری) به چه نتیجه ای رسیده و این نتایج آیا فزاینده بوده است یا کاهنده . آیا توانسته است ما را با یک مسئله یا فهم جدید از تاریخ مواجه کند یا نه . گرچه بنده در این مسئله خیلی شک دارم و دلایل خود را خواهم گفت . زیرا که وقتی من مقایسه می کنم این اثر را با آثار دیگر شاید رنج و مشقت مخاطب هم زیاد می شود . رنج فقط این نیست که مولف یا اندیشمند دچار رنج از زمانه شده است . رنج تنها این نیست که مفسر اندیشه سیاسی هم دچار رنج شده است ، بلکه رنج این نیز هست که کسی که روش های تاریخ نگاری را ارزیابی می کند او هم دچار رنج و عذاب شود .
تاریخ نگاری امر راحتی نیست ، دلایل فراوانی وجود دارد که به برخی اشاره خواهم کرد . تاریخ به مثابه گذشته ای دور دست است که از فضای ذهنی و یا افقی که آدمی در آن هست ، بسیار متفاوت است .
اگر به این مسئله اولیه در روش شناسی باز گردیم که نظریه سیاسی یا تفکر سیاسی چیست . آقای دکتر منوچهری که از یک طرف سعی کرده اند که اسپریگنز و چهارچوبی که وی برای فهم تاریخ به دست می دهد استفاده کنند.البته استفاده به این معنا است که برای یک متفکر یا مفسر سه وضع می توان صورت بندی کرد :
یکی اینکه ایده یا اسلوب را که کسی دیگر مطرح کرده تداوم ببخشد .
دوم آنکه آن روش را دچار جرح و تعدیل های جزیی کند . یعنی برخی جا ها را تغییر دهد ولی خیلی از ایده ها را بپذیرد
سوم آنکه خودش بتواند چهارچوب و اسلوب جدیدی را ابداع کند. مثلا کارهای دکتر سید جواد طباطبایی را می توان به عنوان یک اسلوب جدید پذیرفت و یا کارهای دکتر فیرحی را نمی توان به عنوان یک اسلوب جدید پذیرفت بلکه ادامه ایده و روش دیگران است .
آقای دکتر منوچهری در این کتاب در دسته ی دوم یعنی جرح و تعدیل قرار می گیرد . یعنی برخی از مسائل در روش اسپریگنز را نپذیرفته و توانسته از برخی از مسائل مطرح در دید اسپریگنز عبور کند ، ولی مسائل و مشکلات اصلی دید اسپریگنز همچنان وجود دارد و آقای دکتر منوچهری هم نتوانسته به آن ها پاسخ دهد و در این کتاب نیز این مشکلات ادامه یافته است .
نظریه سیاسی را اسپریگنز نوعی نظریه هنجاری و تجربی می داند . چون اسپریگنز به خوبی واقف است که وقتی پاتنام و فلاسفه دیگر مسائل را مطرح کردند که هست ها از باید ها جدا نیست ، و نه تنها سیاست بلکه اندیشه سیاسی تنها بعد هنجاری ندارد بلکه بعد تجربی دارد بر خلاف آنچه دکتر منوچهری فرمودند ، که تنها بعد هنجاری دارد.
اسپریگنز سعی می کند که از این مبحث رفتارگرایی که در آمریکا و کشور های انگلیسی زبان حاکم است ، بگذرد . و سعی می کند به ما نشان دهد که اندیشه سیاسی فقط بعد هنجاری ندارد بلکه بعد تجربی هم دارد . آقای دکتر منوچهری از این مسئله می گذرد و فقط به این مسئله می پردازد که تنها بعد هنجاری دارد.
دوم آنکه ، اندیشه سیاسی فقط به امر عمومی می پردازد . دغدغه ای که دکتر منوچهری مطرح می کند مسئله ای است که هابرماس مطرح می کند ، دغدغه ای که به تعبیر دیگر ارسطو و افلاطون مطرح کرده اند و یا هایدگر مطرح کرده است ، آقای دکتر منوچهری با این مسئله خیلی مشکل دارند که ، بالاخره در دوران مدرن ، شناختی یا صورتی از دانش سیاسی شکل گرفت که این دانش را به دانش نظم ساز تبدیل کرد ، از حیطه عمومی کشاند وتنها به سیاست محدود کرد . آقای دکتر سعی می کند این نوع از نگاه را مورد نقد قرار دهد و آن را نمی پذیرد و به همین خاطر مدام به ما می گوید که باید معطوف به امر عمومی باشد . معطوف به جهان زندگی باشد . این دانش باید رهایی بخش باشد و ما را مثلا از این مسئله رفتارگرایی رهایی دهد یا از این امری که در دوران مدرن شکل گرفته است .
آقای دکتر منوچهری این نظر اسپریگنز را می پذیرد که شکل گیری نظریه سیاسی فرآیندی است . البته فقط به صورت فرآیندی نیست بلکه سه بخش دیگر هم دارد ، یک بخش آن بخش ارتباطی است . اگر به کتاب آقای دکتر معینی نگاه کنیم که در رابطه بین جهان زیست و فهم نظریه سیاسی است آقای دکتر معینی به این مسئله توجه داده اند – که کمتر توجه شده است – که نظریه سیاسی ارتباطی با common sense یا شعور متعارف دارد . بخشی از این حرف را اسکینر و دیگران پررنگ نموده اند ، تحت تاثیر فلسفه زبان که اندیشه یا نظریه سیاسی مدام در حال جدال و کنش است . و نمی توانیم اندیشه را خنثی حساب کنیم . آن طور که دکتر در کتاب آورده اند ، هرچند به اسکینر اشاره کرده اند ولی کاملا خنثی حساب کرده اند . در حالی که وقتی ارسطو کتاب می نوشت همانطور که در کتاب اش هم هست ، از اندیشه افلاطون گذر کرده است. اندیشه افلاطون را نقد کرده است . این وقتی نباشد به فهم مسئله کمک نمی کند .
یا خیلی مسائل دیگر در این کتاب خنثی به حساب آورده شده است در صورتی که خنثی نیستند . همانطور که ما براساس علایق و انتظارات و دلایل متعدد یک امر را انتخاب می کنیم ، یک فیلسوف ، اندیشمند ،ادیب و یا خطیب نیز براساس یک دلایلی یک سری مسائل را انتخاب می کند و این انتخاب نیز مطمئنا واکنشی است . یا تایید می کند یا رد می کند و این مسئله ای است که ما در طول کتاب نداریم.
اگر تلقی آقای دکتر را از تاریخ بگوییم ، تلقی ایشان نوعی نگاه هایدگری است: امکان وجودی ما در حال و امکان بودن در آینده . یک نوع تداوم میان حال و آینده می خواهد تصور نماید ، که مسئله آینده پژوهی را مطرح می کند .
البته مسئله آینده پژوهی با اندیشه پژوهی دو چیز کاملا متفاوت است . آینده پژوهی در علم سیاست مطرح است . در اندیشه سیاسی پذیرفتن آینده پژوهی تبعات زیادی دارد . زیرا که آینده پژوهی با روند ها یا با کنش ها و پیش بینی ها و مسائل استراتژیک مواجه است که چنین امکانی در تلقی از تاریخ برای ما مشکل ساز می شود.
در انتها به بعضی از مسائل روش شناختی اشاره می کنم. شاید یکی از مشکلاتی که کتاب آقای دکتر و حتی اسپریگنز داشت، آن است که وقتی اسپریگنز به مسئله می پردازد ، مسئله را عینی می بیند هرچند که مسئله عینی نیست ، هرچند که دکتر منوچهری می گوید که در فلسفه علم ، و علوم طبیعی مسئله نظری است و مسئله اندیشه مسئله عینی است . من می خواهم بگویم که اتفاقا مسئله ، مسئله ای نظری ست . وقتی کسی مثل لاک کتاب می نویسد مطمئنا گذر از هابز است . یعنی نمی تواند نسبت به هابز خنثی باشد . یعنی نوع مسئله ای که برای او اهمیت دارد ، نظری است نه مسئله عینی . وقتی مسئله را عینی می کنیم اندیشه سیاسی را به یک نوع جامعه شناسی تاریخی تقلیل می دهیم . که این غیر قابل تقلیل است . هر دو مسئله وجود دارند ولی آنچه برای اندیشمند سیاسی مهم است مسئله نظری و اندیشه ای ست . چرا که ما باید میان اندیشه و میان تفکر ببینیم نه آنکه تفکر را به صورت عرضی ببینیم . طولی دیدن اندیشه به ما در فهم مسئله کمک می کند .
یک مشکل دیگر که در کتاب وجود دارد به نظر من بحث کوهن است . آقای دکتر منوچهری مسئله ای را از کوهن مطرح می کنند که حل آن به این راحتی نیست ، آقای دکتر منوچهری چون تحت تاثیر وبر است ، به خصوص نوع آرمانی یا الگوی نظری یا مدل مفهومی است، سعی می نماید که مفهوم پارادایم کوهن را به نوع آرمانی تقلیل دهد . و این مسئله خطاهای زیادی در تاریخ نگاری برای ما ایجاد می کند .
وقتی کوهن از پارادایم صحبت می کند به معنی الگو نیست ، به معنای نمونه نیست . بلکه به معنای چهارچوب است . اگر به آثار مفسرین کوهن رجوع کنیم به ما گوشزد می کنند که آنچه در ذهن کوهن بود چهارچوب های ذهنی و یا چهارچوب های معرفتی است که بر یک حیطه حاکم است، نه نمونه و مثالی که از آن بتوان الگو استخراج کرد.
و دوم آنکه آقای دکتر منوچهری سعی می کند ” لاقیاسیت ” کوهن را کنار بگذارد و آن را نادیده می گیرد . آقای دکتر در کتاب می گوید ، تغییر ما مثل تغییر علوم طبیعی نیست بلکه مثل علوم انسانی است یعنی تغییری نظری است نه تجربی ، در صورتی که اتفاقا تغییر نظری در کار است . و مشکل دیگر آن است که وقتی تفاوت پارادایم را کنار می گذاریم و آن را به نوع تقسیم می کنیم مشکل ایجاد می شود ، اولین مشکلی که ایجاد می کند زمان پریشی است . یعنی آن وقت ما از مسئله صحبت می کنیم که حتی برای آیت ا… نایینی مسئله نبوده است ، از مسئله صحبت می کنم که برای خود ارسطو هم مطرح نبوده است . از مسائلی در این صورت حرف می زنیم که برای خود متفکرین مسئله نبوده است. زمان پریشی به این معنا است که با چهارچوب های فعلی به گذشته نگاه کنیم و اولین اصلی که به ما در تاریخ نگاری آموزش داده می شود انجام ندادن این کار است .
مشکل دیگر ناهمزمانی است . وقتی که پارادایم را به نوع تقسیم کنیم ، و زمان و تاریخ را از آن حذف کنیم ، مثلا بگوییم پارادایم جمهوریت ، پارادایم نصیحت و … ، در این صورت می بینیم که در هیچ دوره تاریخی هیچ متفکری نیست که یک برداشت و کنش خاص نسبت به آن دوره تاریخی داشته باشد. و می بینیم همانگونه که ارسطو صحبت کرده است در کنارش آیت ا… نایینی نشسته و صحبت کرده است . در حالی که زمانه و چهارچوب و زبانی که هر یک از این متفکران در آن بوده اند ، متفاوت از یک دیگر اند.
و اما مسئله آخری که در موضوع کاربست اشاره می کنم. کسی که تاریخ نگاری می کند مدعا دارد . یعنی می گوید مدعای من این است ، تفسیر من اینگونه است . پس تفاسیر دیگر برای آن مورخ ارزش ندارد ، چرا که چهارچوب های آن مورخان دیگر برای ما ارزش ندارد . ولی در اثر آقای دکتر اینگونه نیست و این خطایی است که در جامعه شناسی تاریخی و رویکردهای آن نسبت به تاریخنگاری به وجود می آید. آقای دکتر وقتی به بعضی از متفکران می رسد نه به آثار خودشان بلکه به تفسیر های دیگران رجوع می کند . در صورتی که تفاسیر دیگران در اینجا ارزشی ندارد . سید جواد طباطبایی به خوبی به این مسئله واقف است . و وقتی تاریخ می نگارد می گوید من اینگونه می گویم یا حرف بنده این است . حتی اگر هزاران نفر هم در تاریخ این را نوشته باشند. زیرا که مورخ برای خود رسالت قائل است و می گوید که من فهم بدیعی ارائه می دهم. و البته در کتاب جناب دکتر منوچهری نمونه ای از این خطاها و جود دارد .
چهار پرسش ضروری در سنجش ارزش یک اثر یا نظر : دکتر نصری
من در این میز کارم هماهنگ سازی است. از دکتر منوچهری این جواز را گرفته ام که لا به لای بحث دوستان نکاتی را عرض کنم. برای این که نقد ما ابهام جدیدی به اثر اضافه نکند بنظرم خوبست در خصوص معنا و ساز و کار نقد نیز توافقی داشه باشیم. این نکته رافراموش نکنیم که در نقد روالهای بسیار زیادی هست ، وقتی میگویند که نوشته کسی را نقد کنیم از جهات گوناگون چون املا ، انشا ، دلالت و معنا و … می توان به آن ایراد وارد ساخت . اما روش دیگری هم در ایران هست که آنقدر، اما و اگر میکنند که آدمی متوجه نمیشود که این مجیزگویی است یا نقد ، که متاسفانه در ایران هم زیاد وجود دارد. ولی اگر بخواهیم نقد آکادمیک را لحاظ کنیم الگویی را دیدم که برای دوستان بازگو میکنم.
گفته میشود که نقد پاسخ به این چهار پرسشی است که عرض میکنم :
یک. اول از این کتاب، باید بپرسیم که سخن مرکزی دکتر منوچهری در این ٧۵٠ صفحه چه چیزیست ؟ دغدغه ایشان چیست و به دنبال چه چیزی است که قبلا دیگران نگفتهاند ، که قبلتر عرض کردم، که جناب دکتر منوچهری میخواهند روایتی دلالتی-پارادایمی ارائه کنند ، این که تا چه حد ایشان موفق بودهاند یا نه باید عمیقتر شویم .
پرسش دومی که باید در نقد برای آن جوابی یافت این است که ، از مجموعه مطالبی که در این کتاب گفته شدهاست ، با کدام آنها من موافق هستم. یعنی آنکه معنای نقد ، سنجیدن است. پس وقتی این کتاب را میخوانیم باید بگوییم که با چه مواردی از آن موافق هستم و موضوع آن موضوع من هم هست .
پرسش سوم آنکه ، در نقد باید بگوییم که چه چیز هایی از این کتاب آموختم . که راجب آنها عرض خواهم کرد .
و در نهایت چهارمین پرسش آنکه با چه مواردی از این کتاب من مشکل دارم ؟ نویسنده موفق نشده است و مبهم گفته است ، یا در کل ایراد چیست ؟ هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ معنایی و هم به لحاظ ارجاعی و هم به لحاظ شکلی ، با چه مواردی از این کتاب نمیتوانم کنار بیایم .
با این سبد اگر به سراغ کتاب دکتر منوچهری برویم شاید ، شیواتر میتوانیم مطالب را طبقهبندی کنیم و چیزی دست مخاطب بدهیم .
مجدد از دکتر عبدا…پور تشکر میکنم و اجازه دهید که عنان سخن را به دکتر معینی بدهم و از سخنان ارزشمند ایشان استفادهنماییم .
دکتر معینی علمداری : یافته های و کاستی های فراسوی رنج و رویا
بسم ا… الرحمن الرحیم ، من هم به نوبه خودم سلام عرض میکنم. و تشکر می کنم که از من هم دعودت شد تا در این جلسه صحبت کنم . البته فرصت خیلی محدود بود ولی من سعی کردم کتاب را کامل بخوانم. و خیلی استفاده کردم .
در ابتدا برای آشنایی حضار محترم، یکسری از فاکتورهایی خیلی مهمی که این کتاب را، از دیگر کارهای دیگری که منتشر شده متمایز میکند عرض مینمایم. و بعد چند نقد را عرض میکنم.
اول آنکه این اثر مانند دیگر آثاری که تلاش میکنند حجم عظیمی از اطلاعات را به خواننده انتقال دهند، طبعا با دشواریهای زیادی روبهرو ست. و از این نظر ، جناب آقای دکتر منوچهری توانستهاند، بدون آنکه وارد شرح نویسی بشوند از طریق یکسری طبقهبندیها و دستهبندیهایی ، ما را بیشتر با سبک و به قول جناب دکتر عبدا…پور، نوع بحثها آشنا میکنند . بنابراین کسانی که بخواهند با افراد آشنا شوند، شاید با این کتاب چیز زیادی دستشان را نگیرد. ولی کسانی که میخواهند با سبکهای فکری آشنا شوند، این کتاب ارزندهای است.
حسن دیگر این کتاب به نظر من آن است که، سعی کرده بین تاریخ ایدهها و مفهوم توسعه رابطه برقرار کند. که در مقدمه کتاب هم به آن اشاره شدهاست. و خوب از این زاویه دیدن خود مسئله است، و این زاویه دید و همچنین گسترش بحث به مبحث نظامهای دلالتی و رابطه با پارادایم هم از نظر من دراین اثر نکته مثبتی ست.
وجه مثبت دیگری که جناب آقای دکتر منوچهری در این کتاب اشاره فرمودهاند، ایشان جزء معدود کسانی هستند که سعی کردهاند از نظامهای فکری فراتر بروند. بیشتر آثار در ایران از نظامهای فکری بحث میکنند، ایشان اشاره میکنند که من از مکتبها فراگذشتهام . و این نکته مثبتی است ، و به داوریهایی فراتر از نظامهای فکری میپردازند. و صرفا کتاب به صورت یک تاریخ اندیشه در نمیآید .
همه اینها از نکات مثبت کار است و مشخص است که ایشان سالها کار کردهاند و زحمت کشیدهاند. و من به خودم اجازه نمیدهم به عنوان کسی که تازه از راه رسیده است، و چند روزی ست که کتاب را خوانده است، خیلی بخواهم ادعایی داشته باشم.
اما میخواهم یک تعدادی سوال خدمت جناب دکتر (منوچهری) مطرح کنم. به هر حال این اثر هم مثل همه آثار ما را به سمت یکسری از دغدغهها و سوالات میکشاند. ولی قبل از آن یک مسئله کلی تر را مطرح میکنم.
اصولا در حوزه روششناسی ما همیشه با یک وضعیت پارادوکسیکال مواجه هستیم. این وضعیت پارادوکسیکال اینگونه است که، کسی که روششناسی میکند، امکان داوری از او سلب میشود. یعنی آنکه به نظریات هنجاری میپردازند، ولی باید از هنجارگزاری اِبا کنند . اما متاسفانه چنین چیزی امکانپذیر نیست.
جناب آقای عبدا…پور اشاره کردند که با ایده رهایی بخشی در این اثر مشکل داشتند ، و من هم کمی با ایده خوشبینی این اثر مشکل داشتم. و به نظر من جناب دکتر منوچهری یک مقدار هنجارگزاری در این اثر داشتهاند ، و حالا اشاره میکنم که جناب دکتر منوچهری با این ارزشگزاری به چه رویکردهایی در این اثر رسیدهاند. و دید من نسبت به بعضی از مباحثی که ایشان مطرح کردهاند کمی بد بینانهتر ست.
مسئلهی اول که به بدبینی شخصی بنده بازمیگردد ، تفکیکی ست که جناب منوچهری در متن گذاشتهاند – که البته به آن اشارهای نکردهاند و من شخصا در متن پیدا کردهام و هرکسی در حوزه اندیشه جدی برخورد کند با آن روبهرو خواهدبود – و آن اینکه آیا انسانها براساس یک عقلانیت مشترکی عمل میکنند و یا آنکه نه، تابع زمینههای تاریخی و فرهنگی خودشان هستند . چیزی که به من از خواندن این متن – که البته باید حتما دوباره بخوانم و مرور با این وقت کن کافی نیست – متوجه شدم ، این است که شما (دکتر منوچهری) از یک عقلانیت مشترک دفاع میکنید. و این به قیمت آن تمام شده، که اگر به لحاظ انتقادی نگاه کنیم، یک نوع اروپا محوری مورد نقد شما (دکتر منوچهری) قرار گیرد. که حتی من فکر میکنم به بحثهای پسااستعمارگرایی هم نزدیک میشود . – که به بحث دکتر عبدا…پور باز میگردد – ولی آنچه من در نظر دارم آن است که نتیجه کار به گونهای نادیده گرفتن تفاوتهای فرهنگی و زمینههای تاریخی آن است . و من به این مسئله اشاره میکنم که نوع هنجارگزاری شما (دکتر منوچهری) است که باعث شده، این تفاوتهای فرهنگی و زمینههای تاریخی به نفع یک عقلانیت مشترک تحت الشعاع قرار گیرد.
مضافا آنکه شما (دکتر منوچهری) یک نوع راه حل مشرک را نهایتا در چهارچوب پارادایمی مبنا قرار میدهید، بنابراین چیزهای متفاوت به شکلی هم ارز شدهاند . مثالی تاریخی به نظرم میآید که در کتاب نیست و من میگوییم : مثلا ما هم در مشروطه (ایران) و هم در جریان انقلاب انگلستان با مسئله محدود کردن قدرت پادشاه مواجه هستیم، ولی اگر به اینها در زمینههای فرهنگی و تاریخی خودشان نگاه کنیم وضعیت ایران با وضعیت انگلستان در آن مقطع فرق میکند . اینها ظاهرا راه حلهای مشترکی بودند ولی زمینههای فرهنگی و تاریخی شرایط متفاوتی را نهایتا رقم زدهاست. البته شما (دکتر منوچهری) در کتابتان صراحتا گفتهاید که به کانتکس باید توجه کرد ولی عملا این نوع هنجارگزاری باعث شدهاست که کانتکس خیلی در مباحث شما نمود پیدا نکند.
مسئلهی دومی که میخواهم در همین ارتباط عرض کنم این است که ، در مبحثی که ارائه فرمودید ما باز با یک تقابل دیگری مواجه میشویم . ماهیت بحث چون شکل پارادایمی دارد ، به قول ریچارد ونسنت : اصولا تفکراتی که بر پارادایم استوار اند ، یک نوع شکل ساختارگرایانه پیدا میکنند. و باز هم این ساختارگرایی برخاسته از پارادایم هم بیشتر باعث شدهاست که، آن وضعیت تاریخی مورد غفلت قرار گیرد . در واقع این ساختار نه یک ساختار اجتماعی بلکه یک ساختار زبانی است. در واقع من فکر می کنم شما (دکتر منوچهری) دارید یک ساختار زبانی را میبینید به اضافه یک عقلانیت عمومی ، و این باعث میشود تاریخ تحت الشعاع قرار گیرد.
مسئله سوم آنکه، موضوع دیگری که اینجا در ارتباط با مسئله پارادایم خود را نشان میدهد آن ست که شما (دکتر منوچهری) پارادایمهایی را کنار هم قرار دادهاید که بیشتر براساس حل مسئله عمل میکنند. که البته به نوعی به تعریف خود توماس کوهن باز میگردد، که میگوید حل مسئله موضوع اصلی پارادایم است. اما در سیاست به غیر از حل مسئله چگونگی حل مسئله نیز اهمیت زیادی دارد، من فکر میکنم جناب عالی این قسمت را خیلی تایید نداشتهاید. در نتیجه کسانی که چگونگی حل مسئله آنها خیلی با هم تفاوت دارد، در یک پارادایم قرارگرفتهاند . من مثالی میزنم، شما(دکتر منوچهری) در پارادایم محو حکومت ، کارل مارکس و هایک را کنار هم قرار دادهاید، که چگونگی حل مسئله آنها به کل با هم متفاوت است. شاید حل مسئله این دو شبیه هم باشد اما، چگونگی حل مسئلهشان با هم کاملا متفاوت است. و نمی توانیم در سیاست این را نادیده بگیریم .
مسئله دیگر که دکتر عبدا…پور هم اشاره کردند ، همان بحث لاقیاسیت است، که جناب عالی آن را در نظر نگرفتهاید . و این باعث شده است که در نوشتار شما انسانها از هم چیزهایی یاد بگیرند، تفاوتهای پیدا شود و شباهتهایی پیدا شود و لاقیاسیت نادیده گرفتهشده و در نتیجه این آدمهایی که شما در پارادایمها چیدهاید میتوانند جا به جا شوند . به طور مثال، ماکیاول را که شما (دکتر منوچهری) در پارادایم نصیحت قرار دادهاید ما میتوان در پارادایم جمهوریت هم قرار بدهیم. بدون آنکه اتفاق خاصی بیفتد، زیرا که لاقیاسیت از بین رفتهاست. و امکان رفتن هر کدام از این افراد از یک پارادایم به پارادایم دیگر به وجود آمده است . یعنی تا حدودی ما ذهنی این افراد را دستهبندی میکنیم .
مسئله دیگر آنکه میتوان پارادایمهای دیگری نیز به غیر از این پارادایمها در نظر گرفت، مانند : پارادایم قدرت، که کسانی مثل فوکو و ماکیاول و… را میتوان در آن قرار داد. در خود پارادایمها نیز تفاوتها زیاد است به طور مثال در پارادایم نصیحت ، آن نوع نصیحتی که ماکیاول ارائه میدهد با آنچه که امام محمد غزالی در نصیحت الملوک میگوید کاملا متفاوت است.
حالا سوالی که پیش میآید این است که جناب عالی (دکتر منوچهری) چرا از اصطلاح پارادایم استفاده کردهاید ؟ چرا از اصطلاح گفتمان استفاده نکردهاید، شاید دلیل آن این بوده که میخواستید بیشتر در حوزه مفاهیم بماند و کلمه پارادایم بیشتر با مفاهیم نزدیک است .
به عنوان آخرین نکته این مسئله را اشاره کنم که بیشتر سوال است، راه حلی که شما جناب دکتر منوچهری پیشنهاد میکنید بدون آنکه از لفظ اش استفاده کنید کمی جنبههای پراگماتیستی ندارد ؟ من فکر میکنم جناب عالی یک نوع رابطه پراگماتیستی با شیوه حل مساله برقرار میکنید – مخصوصا جایی که به تصمیم گیری خیلی تاکید میکنید – مخصوصا با تفکرات استراتژیک که در نظریات جدید سیاسی اخیرا مطرح شدهاند، این رابطه پراگماتیستی از این شیوه حل مسئله به وجود میآید، چرا که تئوری حقیقت را به نحوی کنار میگزاریم. و در یک موقعیت وضعی میبینیم که تصمیمگیرند است که براساس موقعیت وضعیاش برای حل مسئله عمل میکند، دیگر آن مبنای کلاسیک تئوری سیاسی که بر حقیقت استوار بود ، کلا معنایش را از دست میدهد.
در نهایت میخواهم بگویم شما (دکتر منوچهری) از فلسفه سیاسی کلاسیک به دو شکل عبور کردهاید یکی اینکه به روش شناسی جدیدی در فلسفه سیاسی رسیدهاید و دیگر آنکه در راه حلهایی که مطرح میکنید، این روش جدید، امکان پاسخ فرا زمانی را برای شما ایجاد کرده است. و البته این بیشتر به صورت سوال بود . با تشکر
دکتر قدیر نصری: سخن آخر
در پایان بحث اجازه می خواهم یکی دو سوال مختصر از آقای دکتر بپرسم. جناب دکتر منوچهری لطف کردند و کتاب را دادند، قبل از انتشار بنده مطالعه کردم. و مواردی را گفتم، هرچند هیچ کدام را اعمال نکردند، ولی بنده نظرم را قبل از چاپ دادهام. جناب دکتر (منوچهری) لطف کردند و بنده را شایسته دیدند، تا در مورد متن ایشان احیانا کامنتی بدهم.
آن چهارچوبی که عرض کردم، و چهار پرسشی که باید از متن پرسید و پاسخ را از نویسندهاش گرفت. اول سخن مرکزی بود که نویسنده کتاب در اینجا گفتند که هدفشان این است که، پارادایمهای فکری را رعایت کنند، و دلالتها یا نقاط وصل آنها را در تاریخ اندیشه سیاسی بیابند. اما چیزهایی برای من به عنوان ناقد، هم قبل از انتشار کتاب هم الان که دو سه ماهی است کتاب را در کلاسها می خوانیم، آموزنده و جالب بود. این موارد را بنابر چهار گزارهای که فکر میکنم آموزنده بود و پسندیدم، عرض میکنم. تا زمینه برای نقدی که عرض میکنم محیا بشود.
اول اینکه، این کتاب برخلاف اکثر کتابهایی که در عالم اندیشه سیاسی و یا تحت عنوان فلسفه سیاسی می بینیم، بسیار متن غنی و پر مطلب دارد. در واقع سبک نوشتاری جناب دکتر (منوچهری) در کتاب مشحون از عباراتی ست که معنامند اند، برگزیدهاند، یعنی اصطلاحا آببستن نیست، توصیف غیر ضروری و کسالتبار نیست.
فکری دیدن خیلی از تحولات، یا روایت و برداشت موسع از اندیشه ، در این کتاب ارزشمند بود. عده زیادی از افراد کنار زده نشدهاند، که اندیشمند نیستند . شما از سعدی میبینید از ملکالشعرای بهار میبینید، در عین حال از هگل و هایدگر هم میبینید. هرکسی از اینها در زمانه خود فکری کردهاند و این برای من شخصا ارزشمند بود.
تلاش برای کاربست اندیشه پردازی دیگران، برای رفع و رجوع معضلات و مرارتهای بشر امروز از جمله امتیازات این کتاب است. که برای عملیاتی کردن اندیشه، (کتاب) تلاشی کرده و تلاش ارزشمندی ست. و از حیث روشی هم نویسنده با کسی دعوا ندارد، و این خیلی خوب است. در واقع مودبانه نوشتن متن خودش یک هنری است. و سلیس نوشتن کار چه به لحاظ متدلوژیک، و چه به لحاظ محتوایی، خواننده و مخاطب را با نویسنده هم مسیر و هم افق میکند تا با هم راه بروند، یعنی آدم را زخمی نمیکند.
آخرین حسنی که از کتاب عرض میکنم ، آنکه این روش، روش جدیدی ست . اگر ادبیات اندیشه سیاسی را ملاحظه بفرمایید، از کلاسکو گرفته تا مثلا اسکینر، مجموعه خداوندان (کتاب خداوندان اندیشه سیاسی) و کاپلستون، این مجموعه نوشتهها یا حالت تقویمی دارند. یعنی مثلا از پیشا سقراط شروع کردند و جلو میآیند و این رولی است در اندیشه نگاری. و یا این آثار مبتنی بر شخص هستند. افراد و اشخاصی را که میشناسند اندیشه او را خیلی بزرگ میکنند، و افرادی که نمیشناسند ، انگار که این آدم اصلا نبودهاست. به طور مثال شما اگر به تاریخ اندیشههایی که در ایران نوشته شدهاست، نگاه کنید، به فلسفه سیاسی اسپینوزا خیلی کم پرداخته شدهاست. در سرفصلهای ما هم نیست پس دانشجویان هم نمیشناسند . حتی بعضی از محافل سیاسی با آوردن کانت به حوزه اندیشه سیاسی مسئله دارند. میگویند کانت اندیشه سیاسی نداشتهاست. پس یا شخص محور است و یا تاریخی است و یا اصطلاحا شماتیک و موضوعی است، موضوع یک بحث را مثلا عدالت ، را گرفتهاند و همین جوری راجب عدالت صحبت کردهاند، انگار که بحثهای دیگر اهمیتی ندارند. اعتراض مثلا مهم نیست ، تبعیض مهم نیست و یا نابرابری مهم نیست. به هر حال موضوع محور هستند و هر کسی هر موضوعی را میپسندد آن را برجسته میکند. و یا چهارمین دسته – بنده بیش از چهل کتاب را در این حوزه بررسی کردم و به این تقسیمبندی رسیدم – کتابهایی است که جغرافیا محور است. در واقع به صورت خاصی، بدون آنکه دلیلی آورده شود، – همچنان که دوستان اشاره کردن به کانتکس توجه شود – فلاسفه قاره ای را بر فلاسفه انگلاساکسون، و یا شرق را بر غرب ، شمال را بر جنوب و… یکسری تمایزهای اینگونهای ایجاد میکنند. شما در این کتاب این را نمیبینید، البته هم سویی و هم افقی با بعضی از افراد دارد ولی این تابلو نیست ! خواننده را حداقل در مرحله آموزش – در مرحله داوری مسئله دیگری ست – با نویسنده هم گام میکند. اینها مجموعه آن چیزهایی بود که من از این کتاب آموختم.
حالا اجازه دهید چند سوال از استاد ارجمند ام جناب دکتر منوچهری بپرسم، که به این هم در کنار صحبتهای خوبی که جناب دکتر عبدا…پور و دکتر معینی کردند، اگر صلاح دیدند پاسخ بدهند. من آقای دکتر (منوچهری) در کنار همهی استفادههایی که کردم این پرسش برایم به وجود آمد – و برایم مسئله است – آیا فکر نمیکنید – از اول تا آخر کتاب را که میخوانیم – در کتاب گسستگیهای جدی وجود دارد ؟ و گاهی مطالب به شیوه پریشان کنار هم چیده شدهاند. قبلا از آنکه پاسخ یک پرسشی را که طرح کردهاید بدهید وارد یک پارادایم دیگری شدهاید. افراد را در واقع به شیوه غیر قابل دفاعی کنار هم چیدهاید. برای این کار توضیحی دارید ؟ این را متوجه هستم که وقتی میگویید پارادایم، قاعدتا افراد صالح و کمتر صلاحیتداری وارد این واگن میشوند، نمیشود گفت که ماکیاول هم وزن خواجه نصیر است، هم وزن خواجه نظام است. ولی بعضی وقتها آدم حس میکند که این افراد به عوالم متفاوتی تعلق دارند. پس اولین سوالام این است که، آیا ملتفت شدهاید یا من ملتفت نشدهام که متن در بعضی جایهایش، به لحاظ معنایی، به لحاظ چینش تکنیکی، به شدت پریشان است ؟
دومین نکته، از این مصادیقی که شما برای دلالتها آوردهاید، مثلا مفاهیمی مثل : دوستی ، عدالت ، آزادی ، حق و وفاق . پرسش من آن است که آیا مفاهیم کلیدی و موثر و مهم در اندیشه سیاسی در همین مفاهیم خلاصه میشود ؟ آیا نمیتوان بر اینها افزود ؟ مفاهیم دیگری که هم وزن اینها و چه بسا عظیمتر از اینها هستن. مانند حق اعتراض که عرض کردم . حق اعتراض به این معنا که به حاکم ، به حاکمیت تا کجا باید مطیع بود و از چه حد به بعد باید اعتراض کرد. آیا این مفهوم اهمیتی به اندازه وفاق و یا همبستگی نداشت؟ اساسا فرمول کتاب برای گزینش این مفهومها چه بوده است؟ آیا گرایش شخصی بودهاست و یا اهمیت تکنیکی آن بودهاست. مثلا مفهوم امید و یا تواضع چرا در اینجا نیست ؟
مسئله دیگر آنکه یکسری عبارتها و مفاهیم مغلق و گسسته از متن در جایهایی از کتاب کاشته شدهاست، که من فکر میکنم به گردنبندی میتوان تشبیه نمود که بعضی از منجوقهای آن بسیار درخشاناند و بعضی، آن درخشندگی را ندارند. مثلا عرض میکنم شرایط زیستمانی و یا الگوهای همزیستی از جمله مفاهیمی است که کنار هم چیده شدهاست، البته آدم لذت میبرد از این مفاهیم جدید اما بعضی اوقات این کلمات باعث دور شدن از پردازش آن اندیشه میشود. گویا این مفاهیم برای فهم آن مفهوم استخدام نشدهاند.
نهایتا آنکه، با توجه به آنکه عمر ما در گذر است و آنچه این عمر را هدر و تلف میکند تصمیمهای بد و نادرست است. تصمیم نادرست خود ما ، پدر و مادر ما، سیاست مداران ما و … این کتاب سعی میکند که این عمر ما هدر نرود، خوب است و اصولا این تصمیمات بد را یک حسابدار یا پزشک متوجه نمیشود، بلکه یک اندیشهپرداز میفهمد از این حیث این سبک کار – کار فکری و فلسفی – به زعم من ارزشمند است. امید که به سراغ تفحص در آنچه در زندگی عملی ما در خیابان و … میافتد برویم و این کتاب در همین راستا ست . و به امید رهایی همه ما از این فضاهای مجازی بیمعنی و زندگی ربا .